چیزی که دور سرم میچرخانم
زمین است
و چیزی که به گردنم آویختهام
درد است
میل بیانتهای تنم به درد
لباسهای عادت کردهام به تن
به درد
غریزهام بیمار است
قلبم را در میآورد
لباسم را میپوشد
و هر شب تا صبح
با نارنجکهای دستیاش میان خانه قدم میزند
غریزهام بیمار است
و عادت میکند به عربدههای فراموشی
ناگهان شب میشود
و ناگهان روز نمیشود
صدایی از دیوار خانهام به کوچه میدود
و دست قلب و غریزهام را از هر کجا که بخواهد قطع میکند
میپیچد در سینهام
باد
به سرم میزند تمام درختهای جهان
سوت میزند سینهام
سوت میزند و ناگهان
شب میشود
و ناگهان همیشه شب است
کنار من و ماه و ماه و ماه حرفی نمانده است
غریزهام بیمار است
از تاریکی
از ناگهان
از مرزهای بیانتهای تنم
از مرزهای بیسرباز تنم
نارنجکهایش را
دستهایش را و قلبش را
پرت میکند غریزهام
غریزهام بیمار است و ترس گوشهایش را
میان دستهایش پنهان نمیکند
بیمارست و از ترس زنده نمیشود
تنم
طوفان میپیچد به سینهام
و دنبال چیزی که پنهان شده باشد
میگردد
تنم را رها میکنم
نارنجکهای دستیام را
و به شکلی غریزی پنهان میشوم
و ناگهان!
17603 بازدید
20 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
34 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian