با لبی خسته میپرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی میخواد
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمیشه هر چی میبینم
چشامُ یه لحظه رو هم میذارم
به خودم میگم که این صورتکه
میتونم از صورتم ورش دارم
میکشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی آئینه نشون میده
میگه این تویی نه هیچکس دیگه
جای پاهای تموم قصهها
رنگ غربت تو تموم لحظهها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی اَزَت مونده به جا
آئینه میگه تو همونی که یه روز
میخواستی خورشیدُ با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونت شده
داری بیصدا تو قلبت میمیری
میشکنم آئینه رو تا دوباره
نخواد از گذشتهها حرف بزنه
آئینه میشکنه هزار تیکه میشه
اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسا با دهنکجی بههم میگن
چشم امّیدُ بِبُر از آسمون
روزا با همدیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی میدن تمومشون
17558 بازدید
13 بازدید امروز
38 بازدید دیروز
52 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian